فرمانده گردان توحید تیپ۴۴قمربنی هاشم (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
شهید «سهراب نوروزی» در سال ۱۳۳۶ در خانوادهای مذهبی و کشاورز در« چلیچه»، یکی از روستاهای محروم استان« چهارمحال و بختیاری» دیده به جهان گشود. نه سال بیشتر نداشت که مادرش را از دست داد و با غم غروب حزنانگیز مادر سالیانی سوخت و در پرتو حمایت پدری فداکار، پرورش یافت. تلخیها و ناملایمات زندگی او را در برابر حوادث روزگار صبور و مقاوم کرده بود و از همان دورهی کودکی به نظر میرسید انسانی امیدوار و فعال است. پیش از ورود به دبستان نسبت به مسائل و فرائض دینی حساس و مقیّد بود. همراه پدر در مراسم عزاداری شرکت میکرد و برای گزاردن نماز در مسجد حاضر میشد. این ویژگی تا پایان عمر در اوماند وتقویت شد. بعدها در جبهه نیز نمازهایش را به اصطلاح «عملیاتی» به جای میآورد . شهید هیچ نماز و عبادتی را تا لحظهی شهادت از دست نداد. توجه او به فرائض، احساس وظیفه در امر به معروف را نیز در او پروراند. چنان که در کودکی هنگام حضور در مساجد، همسالان را به برگزاری نماز جماعت ترغیب میکرد. سهراب درتمام طول عمر برای همسالان خود یک الگو بود. از ویژگیهای شخصیتی او در کودکی باید احترام گذاشتن به بزرگترها را نام برد. او حتی برای انجام عبادات نیز از پدر اجازه میگرفت.
دوران تحصیل و مقطع ابتدایی را در روستای چلیچه به پایان رسانید و پس از دریافت مدرک ششم ابتدایی وبه دلیل نبودن مدرسه راهنمایی ودبیرستان، برای گذراندن تحصیلات بالاتر به« شهر کرد» عزیمت کرد.
در دوران متوسطه با آگاهی از علوم اسلامی اکثر اوقات فراغت را به یادگیری احادیث و آیات قرآن صرف می کرد و همکلاسیها و دوستان خود رانیز به یادگیری علوم دینی دعوت میکرد.« سهراب» برای ادامه تحصیل وارد دانشسرای« تربیت معلم»در« بروجن »شد. در مدت تحصیل در دانشسرا به لحاظ هوش سرشار و اخلاق نیکو زبانزد همکلاسی ها و استادان خود بود و بعد از اتمام این دوره، به عنوان معلم در زادگاهش «چلیچه» ، روستای «کران» و شهر «سورشجان» مشغول تدریس شد.
اوهنگام تحصیل، پدر زحمتکش خود را در مزرعه و کارهای کشاورزی یاری میکرد. همچنین در ادارهی امور خانواده نقش به سزایی داشت. همین زحمات و تجربیات باعث شد بعدها کشاورزان و محرومان را همواره به یاد داشته باشد و به آنها کمک کند.
شهید نوروزی در سال ۱۳۵۷ همسری از خانواده ای متدین و مذهبی برگزید. ثمره ازدواجش سه فرزند بود. اما مدت زیادی نتوانست در کنار خانواده باشد و با شروع جنگ در میادین مبارزه حاضر شد . علاقهی وافرش به خانواده او را از رفتن به جبهه باز نداشت.
بسیار قانع و شکرگزار بود. سادهزیستی و سادهپوشی را بر زندگی تجملاتی ترجیح می داد. با زن و فرزند مهربان و صمیمی و گشاده رو بود. ساده زندگی میکرد. با آن که زندگیاش در فقر و تنگدستی بود اما یأس و نومیدی بر وی غلبه نمیکرد . صبور و با اراده بود. وقتی هم ناراحت میشد میگفت « پناه میبرم به خدا» و بعد از مدت کوتاهی؛ موضوعی را که باعث ناراحتیاش شده بود فراموش میکرد . آن قدر با اخلاص بود که وقتی از جبهه بر میگشت دوستان وی فکر میکردند که او تا به حال اصلاً رنگ جبهه را هم ندیده است. وقتی رزمندگان او را فرمانده خطاب میکردند، می گفت «فرمانده شما آقا امام زمان است، من مثل شما یک بسیجیام»
یکی از بازرترین ویژگیهای سردار« نوروزی» احساس مسئولیت و امانتداری بود. در روزگاران جنگ، وداع و ترک خانواده کار مشکلی بود اما این کار برای یک مبارز و جهادگرمثل شهیدنوروزی، چندان مشکل نبود. یکی از همرزمان میگوید: قبل از عملیات خیبر سردار به من گفت: «فلانی بعد از عملیات، به« شهرکرد» که برگشتی دو خواهش از شما دارم: اول به روستایمان چلیچه بروید؛ خانه ما در کنار آبادی است به آنان بگو سری به آموزش و پرورش «فارسان» بزنند؛ چند قسط وام دارم، تسویه حساب کنند و برادرم را که در شهرکرد در حال مأموریت است به فارسان جهت سرپرستی خانوده ام بفرستند» .گویا از قبل ازشهادتش آگاه شده بود. روابطش با هر کس بر اساس توقع فرد و فروتنانه و همسان خود او بود. مثلاً وقتی که به مزرعه میرفت طوری رفتار میکرد که اگر کسی او را نمیشناخت نمیتوانست تشخیص بدهد که او یک فرهنگی است . وقتی که در کلاس درس حاضر میشد یک معلم دلسوز بود و در پایگاه بسیج نیز یک فرمانده مقتدرو نمونه بود.
دوستان او را به عنوان راهنمای فداکار قبول داشتند و دشمنان وی را دژی تسخیر ناپذیر در مقابل خود می دیدند. در عرصه ی آموزش نیز چنان تبحر داشت که دانش آموزان مانند سربازان برای اجرای فرامین او از همدیگر پیشی میگرفتند و با جرأت و جسارت درراه آموزش حرکت میکردند. در جبهه هنگامی که به سنگر رزمندگان میآمد، مانند پدری مهربان دست بر سر رزمندگان میکشید و می گفت شما رزمندگان دین خود را به اسلام ادا کرده اید. در عملیات والفجر مقدماتی با آن که هفت فشنگ به بدنش اصابت کرده بود به خود اجازه نداد به امدادگران بگوید که زخمی شده ام. در شب عملیات والفجر ۱ با چشمانی گریان از نیروهای تحت امر خود حلالیت میطلبید و میگفت: برادران در این مدت اگر شما را اذیت کردم مرا ببخشید و تقاضای عفو میکرد. در عملیات والفجر مقدماتی هنگامی که عناصر تخریبچی به شهادت رسیدند. سردار با تنی مجروح به طرف میدان مین حرکت کرد. تنی چند از بچهها مانع رفتن وی شدند اما سردار گفت: فضیلت شهادت را از من نگیرید. تمام امور شخصی را خود انجام میداد. او بعضی مواقع غذای رزمندگان را تقسیم میکرد به طوری که بسیجیان تازه وارد در نمییافتند که او فرمانده است. هیچگاه از مقام فرماندهی به نفع شخصی استفاده نکرد. چند بار مسئولیت هایی در پشت جبهه به او پیشنهاد کردند اما قبول نکرد. وقتی مسئولیت سپاه و بسیج شهرستان فارسان را به او سپردند ( بعد از مجروح شدن در یکی از عملیاتها) نپذیرفت و گفت: میترسم مانع از رفتنم به جبهه شود. حفظ جان رزمندگان آن قدر برایش مهم بود که وقتی به عنوان فرمانده این اختیار را داشت که در جزیره مجنون پیش از دیگران سوار هاورکرافت شود وازمنطقه عملیاتی خارج شود، خودداری کرد و همین امر موجب شهادت وی شد.
او به ائمه اطهار ارادت خالصانه داشت. ارادتی که در ادعیه و توسلات او متبلور است. عاشق امام مهدی (عج) بود .گویی خودش را در حضور معشوق می دید. ارادت به امام مهدی (عج) یقینی و معرفتی بود زمزمه عارفانهای را که در قالب شعر:
از شوق وصال اما زمان گویم ادرکنی ادرکنی
بود؛همیشه تکرار میکردند. آرزویش وحدت مسلمانان جهان و بسیج آنان برای مبارزه با کفر بود. تا زمینه ظهور اما عصر (عج) فراهم شود. او شرط توبه و استغفار را یقین، و آمادگی برای مرگ میدانست. می گفت: در شب عملیات تمام گناهان رزمندگان بخشوده میشود. چون مرگ را با چشمان خود میبینند و استغفار میکنند، به شرطی که بعداً بتوانند این حالت را نگه دارند.
یکی از همرزمانش میگوید بارها در سخنانش به نیروهای خود میگفت: باید آمادگی تان برای حفظ تقوا بیشتر از آمادگی شما در آموزش نظامی باشد.یکی ازهمرزمانش (رزاق قاسمپور)درباره اوچنین می گوید: یک شب را صبح نمیکرد. مگر با خواندن نماز. شبها آرام از خواب بیدار میشد، در کنار سنگر اجتماعی، جایی را برای خود خلوت کرده بود و نماز شب را آنجا میخواند . یکی از شبها صدای نالهای شنیدم، احتمال دادم از برادران کسی زخمی شده است. صدای العفوالعفو میآمد. جلوتر که رفتم سردار را دیدم که در حال مناجات با خداست. با خود گفتم خدایا این صدای بندهای از بندگان مخلص توست. خدایا به من نیز توفیق ده که در جوار چنین عزیرانی خدمت کنم.
به «جهاد» بسیار اهمیت می داد و برای آن ارزش و اهمیت خاصی قائل بود. جوانان را به جهاد با نفس دعوت میکرد و این حدیث و دستور دینی « جهاد با دشمن جهاد کوچک است و جهاد بزرگ، مبارزه با نفس است» را مکرر به زبان میآورد .به عقیدهی او؛ باور به این حدیث، باعث میشود سرباز با جرأت بیشتری با دشمن مبارزه کند و همچنین باعث کنترل اعمال و آگاهی در رفتار میشود. همین باور بود که سهراب را واداشت با شروع جنگ تحمیلی ،مصمم شود تا لحظهی شهادت دست از مبارزه برندارد.
به دوستان و همرزمان می گفت: در میدان نبرد و در گردانهای رزمی است که روح انسان جلا پیدا میکند وبه خدا نزدیک میشود. هر قدر در رزم ونبرد عرق بریزید از گناهانتان کاسته میشود.
او یک بسیجی نمونه بود و به فعالیت های بسیجی افتخار میکرد. وقتی قبل از عملیات والفجر مقدماتی، همرزمانش او را به قرارگاه دعوت کرده بودند، از رفتن به آنجا خودداری کرد و گفت : میخواهم تا آخر عمر در کنار برادران بسیجی باشم. ارزش بسیجی بودن را از من نگیرید. به گفتهی پدرش بعد از تشکیل بسیج در روستا او اولین مسئول بسیج بود ودوستان بسیجیاش با وجود او روحیه میگرفتند. از نظر او نبرد در جبهه علیه رژیم بعث؛ حقیقتاً جنگ حق علیه باطل بود. بسیار به جوانان و همرزمان میگفت باید همواره برای نبرد علیه باطل آماده باشیم. دشمنان کمر به نابودی کشورمان بسته اند، باید خوابشان را آشفته سازیم.
از جهل و کوتهفکری ابزار انزجار میکرد و تمام تلاشش درجهت ایجاد اتحاد وبرادری بود.غالباً آیهی « و اعتصمو بحبلالله جمیعاً و لاتفرقوا» را بر زبان میآورد. «شهادت» را در نظر یاران و همرزمان به گونهای جلوه داده بود که آنها برای رسیدن به آن با تمام توان تلاش میکردند.
اوبه این فرموده امام خمینی (ره): معتقد بود که عالم محضر خداست و بندگان همه در حضور اویند.ا ومی گفت :در محضر سلطان عادل بکوشید تا عبد معشوق باشید و از عالم برزخ به سلامت در آیید. راه رسیدن به این هدف بزرگ در جهاد و نماز نهفته است. نماز عروج انسان و جهاد عین اقامه نماز است. کافرانی که امروز در مقابل اسلام عزیز مقاومت می کنند، بدانند چند صباحی بعد هم در محضر خدا حاضر خواهند شد.
به پدرش گفته بود: « وقتی مُردم لباس سیاه برایم نپوشید. چون به آرزوی دیرینهام رسیدهام » در مبحث ولایت آگاهی بسیار قوی داشت و از ابتدای مبارزه و نهضت به صورت واقعبینانه مسائل را تحلیل میکرد. چنان که درمواقعی، با گذشت زمان تحسین همرزمانش را به دنبال داشت.
سهراب از کودکی پدر را در کارهای کشاورزی و نیز اداره امور خانواده کمک میکرد. زحمات او در دوره کودکی باعث شد، طعم سختی زندگی فقیرانه کشاورزان و روستاییان را بچشد و همواره محرومان و کشاورزان را به یاد داشته باشد. او اقدامات ویژهای برای برقرسانی به چاههای آب کشاورزان انجام داد. در کار زهکشی اراضی کشاورزی و حفر کانال آب نیز به آنها یاری میرساند. همچنین در احداث چند باب خانه برای فقرا و نیازمندان پیشقدم شد. مدتی به عنوان مسئول بسیج عشایری در بازفت به سازماندهی بسیج برای ایجاد نظم و امنیت مشغول شد و در راهاندازی کتابخانه عمومی در مسجد صاحب الزمان(عج) و ایجاد انجمن اسلامی و تأسیس مدرسه قائم (عج) اقدامات مؤثری انجام داد. شهید نوروزی در راه اندازی صندوق حمایت قرضالحسنه روستای چلیچه، زحمات زیادی کشید.
در زمینهی مسائل فرهنگی نیز فرد کوشایی بود. و در بسیاری از جلسات آموزش و پرورش طرف مشورت مسئولین بود و از نظرات او استفاده میشد.
شهید نوروزی برای همکاری و شرکت در مراسم گروهی و مذهبی ارزش ویژهای قائل میشد و مردم را به این کار دعوت میکرد. در ایام انقلاب، کلاس آموزش قرآن و درس اخلاق در مسجد روستا دایر کرد. این جلسات روزهای زوج در مسجد برگزار میشد و همراه با تعدادی از برادران انقلابی روستا، به کلاس پرجنب و جوش و تاثیرگذاری مبدّل شده بود.
به جلسات روضهخوانی و سخنرانی نیز علاقهی فراوانی داشت و با دوستانش؛ شهیدان مجتبی و رحمان استکی؛نمایندگان مردم استان در مجلس شورای اسلامی؛ رابطهای صمیمی داشت و همراه آنان در این جلسات شرکت میکرد. پس از پیروزی انقلاب فعالیتهای گستردهای شروع کرد. در کنار تدریس در امر بسیج مردمی و فعالیت در سپاه فارسان در ردهی فرماندهی این سپاه را رونق داد. هنگام پیروزی انقلاب فرماندهی گروههای شناسایی و بازرسی جاده های فارسان و جونقان را به عهده گرفت. او یک مدیر قوی و کارامد بود. در جریان انقلاب با تمام توان تلاش میکرد با تشکیل پایگاههای بسیج، ارتشی منسجم از نیروهای مردمی ایجاد کند که روز به روز بر تعداد آنان افزوده شد . وقتی جنگ تحمیلی شروع شد، فرماندهی گردان ذوالفقار و توحید را بر عهده گرفت.
سردار شهید«نوروزی» در اول جنگ در سال ۱۳۵۹ به عنوان فرمانده گروهی از رزمندگان استان به سوی جبهههای جنگ شتافت. اودر میدان های نبرد حق علیه باطل ؛ در عملیات مختلف شرکت کرد. شامگاه ۲۹ اسفند سال ۱۳۶۰ که تمام فرماندهان مناطق سپاه الزاماً در «اهواز »در جلسهی توجیهی برای عملیات« فتحالمبین» گرد آمده بودند، سردار نوروزی به خاطر حفظ امنیت و نظم در قرارگاه فرماندهی حضور داشت و در شب عملیات «فتحالمبین» قرارگاه را ترک نکرد. در آن عملیات به عنوان فرمانده گردان عملکننده بود و در منطقهی پدافندی بر اثر هدف قرارگرفتن؛ سنگر مجروح شد. عملیات فتحالمبین و رزم بیامان شهید نوروزی را رزمندگان فراموش نمیکنند. در این عملیات برای چندمین بار به شدت مجروح شد و هشت شبانه روز بیهوش بود و بعد از آن به فارسان برگشت تا نیروهای بسیج آنجا رابرای عملیات بعدی سازماندهی کند . بعد مدت سه ماه برای گذراندن دوره آموزش فرماندهی به «تهران »رفت و بعد از اتمام این دوره به «شهرکرد» بازگشت. در تاریخ ۲۰/۳/۱۳۶۱ فرمانده گردان ذوالفقارشد و در تاریخ ۲۱/۶/۱۳۶۱ به سمت فرمانده سپاه ناحیه استان منصوب شد.ا و در تاریخ ۲۲ مهرماه همان سال به سمت قائممقام فرماندهی تیپ ۴۴قمر بنیهاشم(ع) منصوب شد. در عملیات« والفجر مقدماتی» عملیاتی که از مدتها قبل برنامهریزی شده بود. فرماندهی گردان را به عهده داشت و دشمن بعثی در برابر فرمانده شجاع و دلیر جز پذیرفتن شکست چارهای نداشت. یکی از همرزمان می گوید چهار ماه قبل از عملیات، نیروهای گردان را با آموزشهای مختلف آشنا میکرد و آنان را شبانهروز با پیادهروی های زیاد آماده کرد. در این عملیات برای خاموش کردن کمین دشمن، وقتی تعدادی از نیروها می خواستند حرکت کنند، او خودش مسئول این کار شد، و کمین دشمن را در هم شکست و با وجود این که زخمی شده بود همراه گردان، کانال میدان مین را پشت سر گذاشت و گردان را به اهداف از پیش تعیین شده رساند. پیشروی نیروهای تیپ ۴۴قمربنی هاشم(ع) این عملیات برای فرماندهان ایران حیرت انگیز بود . گردان تحت فرماندهی شهیدنوروزی تا جاده بغداد – الاماره پیشروی کرد. حماسهی گردان« ذوالفقار» از یاد نرفتنی است، حماسهای که «سهراب» آفرید. در عملیات خیبر شهید نوروزی در خط اول صفشکنان گردان توحید قرار داشت. سه شبانهروز پیاپی جنگید تا «جزایرمجنون» تثبیت شدو تا لحظهی شهادت در کسوت فرماندهی گردان توحید به ایثارگری و جانفشانی پرداخت. هنگام پاتک دشمن مقاومت وی و گردانش آخرین امید ایران برای حفظ جزیره مجنون بود. وقتی که مهمات در حال اتمام بود و امیدی به رسیدن مهمات نیز نبود به یاران خود توصیه کرد تا وقتی که تانکهای دشمن به خاکریز نزدیک نشوند کسی حق تیراندازی ندارد و حتی یک گلوله هم نباید هدر شود. وقتی که دشمن در تیررس قرار گرفت ،دستور تیراندازی داد و تمام تانکهای دشمن مورد اصابت گلوله قرار گرفت ودشمن از باز پس گیری جزایر مجنون نا امید شد.
در خط پدافندی عملیات «محرم»، دشمن شبانهروز درحال آتش باری بود و تعداد زیادی از بچهها کشته و زخمی شدند، شهی«د نوروزی» تدبیری اندیشید و شبانه دو تیم از برادران رزمنده را سازماندهی کرد و به عمق مقر دشمن برای شناسایی فرستاد. آنان خطوط و توپخانههای دشمن را شناسایی کردند و تعداد زیادی از کمینهای دشمن را از بین بردند. دشمن فرصت دفاع نداشت. نیروهای آموزش دیده در گروههای مختلف آمادگی خود را به فرمانده اعلام داشتند و با صبر و شجاعت در مقابل سختیها ایستادگی کردند. در شب عملیات خیبر، وقتی که فرماندهان ارشد ایران دستور عقبنشینی از بخشی از منطقه عملیاتی را دادند؛ا و با هوشیاری تمام و با قطع ارتباط بیسیم دشمن را فریب داد و توانست خط را تثبیت کند.
یکی از همرزمان گفت: قبل از عملیات خیبر من و شهید شاهمرادی، درمیان رزمندگان بودیم. بچهها احساس عجیبی داشتند، به همدیگر مژده میدادند و می گفتند کاکانوروز(نامی که شهید نوروزی درمیان رزمندگان به آن معروف بود) آمده است. سردار از مرخصی برگشته بود. آمدن سردار و حضور او در عملیات بسیار مهم بود . سردار آمد و پیش بچهها نشست. صحبتهای شیرین و دلنشینی برای بچهها کرد. اول صحبتهایش در حالی که چشمانش پر از اشک بود، فرمود: فرمانده شما آقا امام حسین(ع) است. فرمانده شما آقا امام زمان(عج) است. من مثل شما یک بسیجیام . تمام نیروهای گردان گریه کردند و اشک ریختند.شما برای نبرد با دشمن آماده میشوید. خودتان را آماده کنید. از لحاظ تقوا و معنویت، قدرت تسلط بر نفس داشته باشید. در موقع رویارویی با دشمن دستتان نلرزد، انگشت روی ماشه بگذارید و دشمن را زمینگیر کنید.
یکی از همرزمان شهید میگوید: «حفظ جزایر مجنون برای ما بسیار اهمیت داشت؛ حفظ قسمتی از جزیره به دو گردان از تیپ قمر بنیهاشم (ع) سپرده شده بود و فرماندهی یکی از دو گردان به عهده سردار نوروزی بود. این گردان ، نقش اساسی و تعیین کنندهای در حفظ جزایر و سرکوبی ضد حملات جنونآمیز دشمن داشت. اسفند ماه سال ۱۳۶۲ گردان توحید در خط پدافندی مستقر بود و دو گروهان از سه گروهان برای احتیاط ، چند کیلومتر عقبتر مستقر بود. آتش دشمن سنگین وسنگین تر میشد. بنده با توجه به وضعیتی که داشتیم، خیلی نگران بودم و آرامش نداشتم . به سنگر فرماندهی رفتم و نزد شهید نوروزی که خیلی با هم مأنوس بودیم نشستم. آن بزرگوار چنان با وقار و آرامش در سنگر نشسته بود و دانههای تسبیح را میگرداند که گویی در محراب مسجد نشسته است . اما آگاه بود که به زودی تانکهای دشمن به سوی ما حرکت خواهند کرد و حماسهی برادران رزمنده آغاز خواهد شد. ناگهان صدای بیسیم بلند شد و فرماندهی تیپ اعلام نمود وضعیت ۱۰۳ است. بنده از وی سؤال کردم یعنی چه؟ شهید نوروزی گفت: یعنی دشمن میخواهد پاتک بزند. به ایشان گفتم اگر ممکن است با فرماندهی تماس بگیر تا اجازه دهند ما چند گروه شویم و از نقاط مختلف به دشمن حمله کنیم تا سازمان دشمن به هم ریزد و فرصتی جهت ترمیم نقاط ضعف خود به دست آوریم. با همان خونسردی فرمودند، چیزی نیست به خدا توکل کنید و نگران نباشید!! گفتم: وضعیت مناسبی نداریم، خاکریز ما استحکام چندانی ندارد. در مقابل آتش دشمن چیزی از آن باقی نخواهد ماند و در مقابل ما هم چیزی نداریم که از خود دفاع کنیم . نیروها نیز در مقابل دشمن تاب مقاومت ندارند و حاصل جانبازی برادران و عملیات به باد خواهد رفت. او گفت شما خاطرتان آسوده باشد، خدا با ماست. ساعت ۳۰/۱ بامداد بود و تمام برادران به جز نگهبانان خواب بودند. گفتم لااقل اجازه بده برادران را بیدار کنم. فرمود چکارشان دارید؟ بگذارید استراحت کنند.دوباره و در حالی که اضطرابم بیشتر شده بود خدمت ایشان برگشتم و پیشنهادم را تکرار کردم . باز هم با خونسردی کامل و اطمینان قلبی او مواجه شدم. رفتم و بدون اجازه ایشان برادران تیربارچی را بیدار کردم و نسبت به موقعیت توجیه کردم .اما تاکتیکهای سنجیده ایشان و جابجایی به موقع؛ نیروها را از ضربات آتش دشمن حفظ کرد.او دشمن را فریب داد که دیگر هیچ رزمندهای زنده نمانده است و آنان به سهولت میتوانند مواضع را فتح نمایند. بدون عکسالعمل اجازه دادند دشمن به خاکریز ما نزدیک شود و با فرماندهی ایشان دشمن را زیر رگبار گلوله و نارنجک و آر.پی. چی قرار دادیم. دشمن آن چنان مات و مبهوت شد که حتی تانکهایشان به هم برخورد کردند ومجبوربه عقب نشینی وشکست شد. شجاعت وی زبانزد عام و خاص بود .هر چه تیر به طرفش میآمد یا انفجاری در کنارش رخ میداد ،احساس هراس نداشت و این امر باعث بالا بردن روحیه جنگجویی در گردان می شد. در این عملیات یک دسته از نیروهای تحت امر خود را به کمک گردان سلمان که در جناح راست بود، فرستاد و آنجا را نیز با فداکاری حفظ نمود. در حالی که گروهان سوم را به خاطر آتش شدید دشمن نتوانسته بود به یاری بطلبد و این گونه با حماسه آفرینی های نیروهای گردان توحید و فرماندهی این سردار شهید، حماسه مجنون خلق شد . اما افسوس که این شهید بزرگوار در این عملیات وبراثر استنشاق گازهای شیمیایی دشمن به شهادت رسید وایران بزرگ را از داشتن سرداری دلاور محروم کرد .
یک دیدگاه ارسال کنید